شعری از خانم رقیه محمودی ـ شاعر جوان اهری ـ بسیار برای من دلنشین است. از چند سال پیش آن را دارم و بارها برای خود و برای دیگران خوانده ام. این شعر؛ « تقدیم به جانبازان شیمایی؛ این شهیدان زنده ی عشق » شده است و نامش؛ « فرصت پرواز». دوباره می خوانم برای خود و برای شما:
سایه ای خسته تر از روح بیابان دارد
چند سالیست که دلشوره باران دارد
جسم کوهی ست پر از وسوسه ی پاشیدن
روح رودی است که انگیزه ی طغیان دارد
گرچه خردل زده بر روشنی چشمانش
صورتی ماه تر از یوسف کنعان دارد
این تن ریخته با زخم چه جامی زده است؟!
این سر سوخته با عشق چه پیمان دارد؟!
امشب ای عشق در این شعر شهیدی زنده است
که به اعجاز نفس های تو ایمان دارد
نیست سروی به سرافرازی او در این باغ
گرچه چندیست دلی سر به گریبان دارد
لحظه ای فرصت پرواز برایش کافیست
فرصتی نیست، بگو عشق چه فرمان دارد
شرممان باد که او با همه ی جانبازی
باز هم دغدغه ی راه شهیدان دارد
بی وضو بوسه به رخسار نحیفش نزنید
تاول گونه ی او حرمت قرآن دارد