Quantcast
Channel: ارسبارانیار / اهریار / ارسباران یار
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1140

اخوانیه ی رضا افضلی خطاب به محمد باقر کلاهی اهری و پاسخ کلاهی به افضلی/سال1387

$
0
0

دواخوانیه:

۱- اخوانیه ی رضا افضلی خطاب به محمد باقر کلاهی اهری

اهرنشین شده ام در سفر

 شده ست چند صباحی که ساکنِ اهرم

کلاهی اهری! ای رفیقِ با هنرم

کلاه بر سرم از سردیِ هوايِ اهر

چگونه یاد نیاید، کلاهی اهرم

کنون که «روزبهِ» همکلاسِ «خسروِ» تو

شده مهندسِ سدّی، به خانه ی پسرم

اهالیِ اهر ازبس صمیمی اند و نجیب

گمان کنم که کنارِ فرشته ها بشرم

اهرنشین شده ام در سفر،که همچو قدیم

شوی مُقیمِ شب و روز، در دل و نظرم

فتم به یادِ تو ای شاعرِخراسانی

رفیقِِ آگهِ نو آفرینِ نامورم

ستوده ای و شکافنده، شعر و دانش را

کلاهی اهری! ای شفیقِ معتبرم

به یادِ «خسرو» و هم «کامران» و «زهره» ی تو

وَیادِ خُلقِ پدرهمسرت به فکر دَرَم

به نسبتِ پدر وجدِّ تو به شهرِاهر

شده است ساعتِ چندی که غرق در فکرم

به روزهای جوانی، سفرکنم باتو

کنون که در اهر و گامزن به رهگذرم

صفایِ سنّتیِ قهوه خانه های اهر

 بَرَد به دورِجوانیّ و ارگ، بیشترم

به یادِ نی زنِ تاریک چَشمِ معبرِ ارگ

هنوز حسِّ ترحُّم نشسته در گذرم

به روزهای عزیزی که رفت همچون باد

که برقِ عمر بسوزد، به شعله و شررم

به لحظه های غروبِ قدم زنان در ارگ

که می چمید چوآهو، به رهگذرنظرم

به قهوه خانه ی پُرآشنایِ داش آقا

به جمعِ یارِدبیر و ادیبِ و مشتهرم

همیشه چای پُراز عِشوه، در«کمر باریک»

به جمعِ گرمِ ادب شد ، شرابِ مختصرم

به صوتِ قُل قُلِ قلیان،عقیقِ «چای بزرگ»

به کامِ تشنگی ام شد نبیذِ بی ضررم

به عصرهای طلایی، کنارِ میزِ غروب

نشسته یک دو سه شاعر،هماره دوروبرم

هزارخاطره، سیمرغ وار، برگیرد

به گیره واره ی منقارِخود،چو زالِ زرم

به آسمانِ جوانی بَرَد مرا با خود

که دل کند هَوسِ روزهای شور و شرم

بَرَد به دوره ی پُرآرزوی دانشگاه

كه بود باهمه تلخي چو شطّی از شکرم

به سوی افسریِ تو، به مرکزِ اوقاف

که شد به شور زمانی کنار تو مقرم

مرا بَرَد به خزانِ خوشِ وکیل آباد

به برگریزِ زرافشانِ باغِ پر شجرم

درآن خزان که به شوخی، ترا دفین کردیم

به زیرِ توده ی برگی،که بود كوهِ زرم

گهی بَرَد به تماشای سینمای غمین

برای دیدنِ آن چشم های سرخ و ترم

گهی کند دلِ من، یادِ دوستانِ قدیم

گهی نهد طبقِ شوقِ رفته را به سرم

به یادِ جمعِ مربّع به روزِ آدینه

به شوق و شور، چو مرغی گُشاده بال و پرم

مربّعی که «دبیری» و «خاوری» بودند

دوضلع و ضلعِ دگرتو، وَ بنده آن دگرم    

حضور«موسوی» و نقد های قَلَّ ودَلّ

که از مصاحبتِ او، هماره مفتخرم

«جوادزاده»ی نقّاش و شاعر و عکّاس

که عکس های جمیلش فزون شد از شمرم

کتابِ هفتِ سه جِلدی به سعیِ او شد نشر

که خُرد خُرد سفرکرد،گردِ بوم و برم

وزید بادِ شب و روز، بر درختِ وجود   

چنان سریع که گم شد چوبرگ، موی سرم

کشید پنجه به چهرم زمان، که آیینه

کند پدید به هر صبح، چهره ای دگرم

چه بار بود که بر دوشِ من نهاد این عمر

که خم کند ز گرانی هنوز هم کمرم

گذشت سال و مه و فصل های رنگارنگ

به نرم گام، که پیری تبه کند اثرم

کشیک داشتم آن شب به حکمِ دانشگاه

نداد درس و کتابم به روزها مفرم

به یاد آورم آن شامِ شومِ درمانگاه

که بُردکشتی غم ها به موج، بی خبرم

چویک درختِ شناور به شعله ها، ناگاه

دوان رسیدی و گفتی:« رضا! رضا! پدرم»

«پدر امیدِ دلم بود و روزگار گرفت

دگر قرار ندارم که گم شده گهرم»

فغانِ مادرِتو در پی ات، ز سوکِ پدر   

نهاد آتشِ سرخی به سینه و جگرم    

نشستی و به لبت سیلِ شعرهای دریغ

روانه شد که بجوشد سرشکِ چون مَطرم

چنان « بداهه رثا خوان» شدی که با یادش

کنند مرثیه هایت هنوز، شعله ورم

«رضای افضلی» است این، که در اهرگوید:

کلاهی اهری! ای رفیقِ با هنرم.

                                         اهر/ 18/5/8۷

  بیت:

کلاه بر سرم از سردی هوای اهر

سزد که نام دهندم کلاهی اهری. رضا افضلی

 

۲- اخوانیه محمّد باقرِ کلاهیِ اهری در پاسخ به رضا افضلی

«اَهریّه»

بیامد «افضلی» از سیر و گردش و سفرش

سفر نموده بُد از بهرِ دیدنِ پسرش

 

درآن دیار تفقد به این غریب نمود

به این غریب و به تیر و تبار در به درش

 

به چامه ای که ازاومی سَزَد مُشرّف کرد

«کلاهیِ اهری» را به گَردشِ اهرش

 

قرینِ دولت و اقبال باد آن مخدوم

که میلِ بنده برآن حضرت است و بر هنرش

 

سفرنمودن آن مقتدا قرین صواب

بسی صواب ترازآن اقامت و حضرش

 

کلاهداریِ آن سرور از هوای اهر

به سمعِ بنده رسید از مطاوی اثرش

 

خبررسید به این بنده از تلطّفِ او

زپشتِ سیمِ شنیدیم شعر همچو زرش

 

جنابِ «موسوی» آن حضرتِ رفیقِ شفیق

به بنده زنگ زد ای زِه به مُخبِر و خبرش

 

به بزمِ حضرتِ والا شکر فِشانی بود

در آن جناب که نغز است شعر چون شکرش

 

به محضری که ادیبانِ شهر محشورند

عیار می خورد اقسامِ لفظ بر نظرش

 

نظر به این که مبادا رسد به طولِ طَناب

سخن سرائی مُخلص به طَرزِ بی ثمرش

 

زبان به کام کشم تا که بیش ازاین نرسد

ملال خاطر از این سو به جانب دگرش

              با تقدیم ارادت . محمد باقر کلاهی اهری 4/8/87

توضیح:(کلاهیاهری به هنگام سرودن این اخوانیه هنوز خودش اخوانیه مرا ندیده وکاملا نخوانده بود فقط چند بیتی از آغاز آن را تلفنی از دوست مشترکمان علی اصغرموسوی شنیده بود.افضلی)

منبع: وبلاگ رضا افضلی-۱۵/۰۵/۸۸


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1140

Trending Articles