قلعه تاریخی قهقهه در محال یافت قراچهداغ واقع است. در دهه 60 خورشیدی محال یافت از بخش هوراند شهرستان ارسباران به مرکزیت اهر منفک و به شهرستان مشکینشهر ملحق گردید.اعتقاد بر این است که نام قهقهه هم ناشی از وضع محفوظ و دستنیافتنی آن است که همه حمله کنندگان را به ریشخند می گیرد. در ادوار تاریخی از این قلعه چند منظوره بعنوان زندان،محل نگهداری خزائن سلطنتی و دژ دفاعی استفاده میشده است.در اواسط ماه مه 1557 میلادی ( 963 قمری) درهای بزرگ قلعه پشت سر اسماعیل میرزابسته شد . وی در سن 24 سالگی به آن قلعه پا گذاشت و تازه هنگامی که 43 سالداشت توانست از آن جا خارج شود. دریاره اقامت اسماعیل میرزا در قهقهه اخبارکمی در دست است . فرماندهان قلعه که هر دو سال یک بار عوض می شدند از طرفشاه دستور اکید داشتند که از وی سخت مراقبت کنند .ظاهرا در ابتدای امر ویرا در غل و زنجیر نگه می داشتند . بعد ها وی کمی آزادی بیشتری پیدا کردچندان که می توانست به فضای باز جلوی قلعه بیاید. او در این سال های تنهاییبه تریاک و حشیش پناه می برده و کارش به جایی می رسد که روزانه 47 درهمفلونیا ( در روم باستان بعنوان معجونی مسکن و مسکر که از تخم شاهدانه و شیرابه خشخاشساخته میشد و در طبابت جهت تسکین درد شدید دندان بکار میرفت) صرف می کرده است.بسیاری از قزلباش ها آرزو می کردند او ولیعهد باشد چرا که محمد خدابندهاز بیماری چشم در رنج بود و نزدیک بود بینایی خود را از دست بدهد. پنج سال پیش از مرگ شاه تهماسب اول در سال 979 قمری حادثه ای پیش آمد کهاختلاف بین سران طوایف گوناگون قزلباش را آشکار کرد. شاه تهماسب ششصد شمشطلا و ششصد شمش نقره در قلعه قهقهه گرد آورده بود . در سال 979 قمری هنگامی کهاسماعیل میرزا در قلعه محبوس بود چند شمش طلا و نقره مفقود شد. حبیب بیگاستاجلو قلعه بان و حاکم قهقهه مدعی بود که شمش ها را کسان شاهزاده اسماعیلبه دستور او ربوده اند و شاهزاده آن ها را از بالای برج قلعه به جمعی ازصوفیان که از خاک عثمانی به پای قلعه آمده اند بخشیده است.اسماعیل میرزانیز ربودن شمش ها را به دختر قلعه بان نسبت داد.چون این اخبار به قزوین رسید شاه تهماسب چهار تن از سران نامی قزلباش بهنام حسینقلی خلفای روملو، ولی خلیفه شاملو، پیره محمد خان استاجلو و خلیفهانصار قراداغلو را مامور کرد که به قهقهه روند و حقیقت امر را معلوم کنند وخزائن را به قزوین انتقال دهند. پیره محمد خان که خود از طایفه استاجلو وبا حبیب بیگ منسوب بود در ظاهر جانب او را گرفت ولی پوشیده با اسماعیلمیرزا عهد و پیمان بست . خلیفه انصار نیز به سبب دوستی و خویشاوندی باطایفه استاجلو به طرفداری حاکم برخاست. ولی دو سردار دیگر از اسماعیل میرزاحمایت کردند و چون به قزوین بازگشتند کار ایشان در مجلس شاه به گفتگو ومشاجره و حتی اهانت به مقام شاهی کشید . چون معلوم شد که اسماعیل میرزا شمشها را به وسیله صوفیان به تبریز و اردبیل فرستاده و برای تحریک و تشویقمردم به مخالفت با شاه و هواخواهی خویش به کار برده است شاه تهماسب به اوبد گمان تر شد. ولی چون حبیب بیگ نیز با شاهزاده بر خلاف ادب رفتار کردهبود از حکومت قهقهه معزول شد و خلیفه انصار قراداغلو به جای وی مامور حفظقلعه گردید . این سردار تمام طایفه خود را که در حدود ده هزار خانوار بودندبه اطراف قهقهه برد و آن را در میان گرفت. پس شاه از بیم آن که مباداطایفه استاجلو به جان اسماعیل میرزا آسیبی رسانند پنجاه تن از قورچیانافشار را نیز به محافظت شاهزاده مامور قلعه کرد. در نتیجه این حوادث سرانطایفه استاجلو که آن زمان از بزرگترین طوائف قزلباش بود مصمم شدند که بهوسایل گوناگون از ولیعهد شدن اسماعیل میرزا جلوگیری کنند زیرا می دانستندکه اگر او شاه شود جان همه در خطر خواهد بود.هنگامی که شاه تهماسب در قید حیات بود اختلاف نظر های موجود بین قزلباشمجالی برای بروز پیدا نکرد اما هنگامی که وی سخت بیمار گشت موضوع ولایتعهدی و جانشینی مهم ترین وطلب مورد بحث درباریان شد.محمد خدابنده به علتناراحتی چشمی دیگر مطرح مذاکره نبود . تنها حیدر میرزا بود که م توانست بهرقابت با اسماعل میرزا برخیزدزیرا وی بیش از دیگران مورد علاقه شاه بود ودرست به همین دلیل هم خطرناک ترین رقیب اسماعیل میرزا محسوب می شد . گفتهشده که خود تهماسب حیدر را ترجیح می داد اما این نظر را آشکار نکرد و محافظویژه ای برای حفظ جان اسماعیل در صورت سوء قصد جناح طرفدار حیدر نسبت بهجان وی قرار داد.هنگامی که شاه تهماسب در بستر مرگ بود فقط اجازه داد حیدر میرزا در کناراو باقی بماند و او دیگر شکی نداشت که اکنون بر اثر وصیت شاه باید بهسلطنت برسد.شاه تهماسب بعد از نیمه های شب جهان را وداع گفت . نگهبانان به دستورفرمانده خود ولی بیگ بلافاصله کلیه دروازه های قصر را اشغال کردند و بستند .بدین ترتیب حیدر میرزا که خود را به هدف و مقصود نزدیک می دید تاج بر سرگذاشت و شمشیر پدر را بر کمر بست و در عین حال از جانب دوستان و هوادارانشدر به روی او بسته شد و در واقع اسیر نگهبانان قصر گردید.حسین بیگ یوز باشی و جمعی از امرای استاجلو که در اواخر سلطنت شاه تهماسبدر اداره امور کشور نفوذ زیادی داشتند و صدر الدین خان صفوی ل له حیدرمیرزا و سر سلسله طایفه خویشاوند ، سرداران گرجی و سر انجام مصطفی میرزا ازحیدر میرزا حمایت می کردند . در مقابل این گروه ، طوایف روملو ( به خصوصحسینقلی که منصب خلیفه الخلفایی داشت ) ، افشار ، ترکمان ، تکلو ، و چرکسبه طرفداری از اسماعیل میرزا قیام کردند . هم چنین پریخان خانم دختر بزرگشاه تهماسب از او حمایت می کرد.در حرمسرا بزرگترین خطر از جانب خواهر ناتنی ( پریخان خانم )که از سالها پیش با نفوذ در شاه در امور مملکتی دخالت می کرد متوجه شاهزاده بود. اومیدانست که خواهرش کاملا هوادار اسماعیل است . شاهزاده خانم بلافاصله متوجهوضعی شد که در آن گرفتار بود و با دو رویی به شتاب نزد حیدر میرزا رفت خودرا به پای او افکند و طلب بخشش کرد.حیدر میرزا فریب او را خورد . آن گاه ازحیدر میرزا رخصت خواست که به خانه ی خود برود و برادرش سلیمان میرزا و داییاش شمخال را که فرمانده چرکس ها بود به حضور شاه جدید بیاورد . شاهزاده بهگفتار وی دل خوش کرد و به او اجازه داد . پریخان خانم به عجله از باغحرمسرا از دری پنهان که می شناخت خارج شد و اتفاقات را با دایی خود در میانگذاشت و ضمنا کلید در پنهانی باغ را هم به او داد . شمخال بلافاصله نزدخلفا روملو رفت که در خانه اش اندک اندک طرفداران منتفذ اسماعیل میرزا ازطریق پیک ها در جریان امر قرار گرفته و گرد آمده بودند. در صبح فردا وصیتشاه تهماسب رسما از طرف حیدر میرزا باز شد وی را در این نامه به سمت ولایتعهد منصوب کرده ، به همه امیران ، صوفیان و هواداران خاندان سلطنتی اخطارکرده بود که مطیع او باشند . این نوشته در تالارچهل ستون آویخته شد.در این ضمن هواداران حیدر میرزا در خانه یوز باشی حسین بیگ گرد آمدند.نیت اصلی هوادارن حیدر میرزا که گرد آمده بودند این بود که در گروه هایبزرگ تا دروازه های کاخ بروند و در آن جا یا به زبان خوش و یا با اعمالقدرت به داخل نفوذ کنند.شاهزاده را نجات دهند و به تخت بنشانند. اما پس ازمشورت های طولانی از این اقدام صرف نظر کردند چرا که می ترسیدند نگهبانانقصر قبل از اینکه دوستان و مددکاران دستشان به حیدر برسد او را به قتلبرسانند . سرانجام با یکدیگر یک دل و یک رای شدند که تا غروب صبر کنند وآن گاه به بهانه ی اینکه در شب بعد نوبت نگهبانی به استاجلوها خواهد رسیدپست را تحویل بگیرند و به جانب دروازه ی قصر رهسپار شوند . یوز باش بیگ وافرادش عازم قصر شدند . در آنجا با سنگر بندی پشت دروازه ها و محافظت شدیداز آن ها روبرو شدند علاوه بر آن در این لحظه خبر رسید که خلفا و چرکس هااز خیابان اصلی بالا آمده اند و درصددند به باغ حرمسرا که کجاور آن استداخل شوند .هواداران حیدر میرزا به وضعی نگران کننده دچار شدند زیرا از اینمی ترسیدند که مبادا افراد دسته مقابل زودتر از آنان به حرمسرا راه پیداکنند و شاهزاده را به قتل برسانند .از جانب دیگر خلفا و شمخال با افرادشاناز میدان طویله سوار بر اسب به باغ حرمسرا که کلید پری خان خانم درهای آنرا به رویشان گشوده بود وارد شدند و هر گوشه و کنار آن را برای یافتنشاهزاده حیدر مورد جست و جو قرار دادند . همین که حیدر میرزا دید کهدشمنانش به حمله دست زده اند خواست که از حرمسرا خارج شود ولی کلیه درهایخروج را بسته دید . کاری دیگر نماند جز این که باز به اتاق زنان پناهندهشود . به نزد مادرش گریخت به امید این که قزلباش ها حرمت حرم پادشاه را نگهدارند و به آن داخل نشوند و او تا ورود هوادارانش در آن جا پنهان بماند.اما این امید برآورده نشد . بلکه دار و دسته دشمن به حجره زنان پاگذاشتند و بدون ملاحظه حال زنان به جست و جوی شاهزاده پرداختند .شاهزادهچاره ای جز این ندید که با کمک مادر و خدمتکاران از حجره ای به حجره ی دیگربگریزد تا بلکه سرانجام بتواند با لباس مبدل از قصر خارج شود . تا این کهیکی از ایشیک آقاسی های حرم به نام علی بیگ از ایل شاملو وی را شناخت . اورا از چنگ زنانی که دورش راگرفته بودند خارج کردند ، نقاب از چهره اشبرداشتند و به یک اشاره خلفا و شمخال دلیل خان بیگ نوجوانی را که فقط با یکدشنه از خود دفاع می کرد کشت و سر از تنش جدا ساخت.پس از کشته شدن حیدر میرزا طرفدارانش پراکنده و متواری شدند و کارهواخواهان اسماعیل میرزا رونق گرفت .حسین بیگ استاجلو با آن که ل لهشاهزاده مصطفی میرزا بود و می توانست او را به شاهی برساند در این کارغفلتکرد و با آن شاهزاده از قزوین گریخت . پریخان خانم که در حقیقت کار حیدرمیرزا به دستیاری او پایان یافته بود فرمانروا شد . به دستور او یکی ازامیران ترکمان را به قلعه قهقهه فرستادند تا اسماعیل میرزا را به سلطنتتبریک گوید. پس از آن تا ده روز پایتخت صفوی گرفتار آشوب و هرج و مرج بود . طوائف مختلف قزلباش و اوباش شهر به جان یکدیگر افتادند و جمع کثیری ازسران طایفه استاجلو و هواداران حیدر میرزا چه در قزوین و چه در شهر هایدیگر کشته شدند و اموالشان به غارت رفت.
↧