Quantcast
Channel: ارسبارانیار / اهریار / ارسباران یار
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1140

زندگی نامه رحیم خان قره داغلو (چلبانلو)

$
0
0

چَلَبیانلو رحیم‌خان ، ملقب به سردار نصرت، رئیس طایفه چلبیانلو و از مخالفان سرسخت مشروطیت. پدرش، حاج علی‌خان، از سران عشایر شمال آذربایجان بود و در ارسباران اقامت داشت. نخستین آگاهى از زندگى رحیم‌خان مربوط به 1300 است كه رئیس دسته‌اى از سواران آذربایجان بود. رحیم‌خان در دوره سلطنت مظفرالدین شاه درجه میرپنجى گرفت و با لقب نصرالسلطان، رئیس طایفه چلبیانلو شد و مدتى نیز رئیس كشیكخانه بود (رجوع کنید به محبوبى اردكانى، ص 369؛ بامداد، ج 1، ص 506).

پس از صدور فرمان مشروطیت در 1324 و شروع انتخابات دوره اول مجلس شوراى ملى، رحیم‌خان در تبریز به محمدعلى میرزا، كه مخالف مشروطیت بود، نزدیك شد و در شمار ندیمان او درآمد و محمدعلى میرزا به او لقب سردار نصرت داد (كسروى، 1363ش، ص 319).

رحیم‌خان به محمدعلی‌میرزا وعده داده بود كه در موقع لزوم مشروطه‌خواهان را نابود خواهد ساخت (ثقةالاسلام، ص 26).

با شدت گرفتن بیمارى مظفرالدین شاه، درباریان ولیعهد را به تهران فرا خواندند. رحیم‌خان نیز همراه محمدعلى میرزا به تهران آمد. پس از درگذشت شاه، در 1324 اوضاع آذربایجان، به سبب كشمكش بین مشروطه‌خواهان‌و مستبدان،آشفته‌بود.كمبود نان نیز به وخامت اوضاع می‌افزود. به دستور محمدعلی‌شاه، بیوك‌خان، پسر رحیم‌خان، سه نفر را مأمور كشتن سران انجمن ملى تبریز كرد، اما با دستگیرى دو تن از قاتلان، تلگرامهاى رحیم‌خان به پسرش به دست مردم افتاد و مشخص شد كه همه این اقدامات به دستور شاه بوده است (براون، ص 141).

در 1326 بیوك‌خان بار دیگر در قره‌داغ به غارت اموال و كشتار مردم پرداخت و مانع رسیدن غله به تبریز شد. سواران رحیم‌خان به روستاهاى ارمنی‌نشین نیز یورش می‌بردند (معاصر، ج 2، ص 962). به سبب فرار مردم به تبریز، انجمن ملى خواهان مجازات بیوك‌خان و بركنارى رحیم‌خان از ایل‌بیگى طایفه چلبیانلو شد (كسروى، 1363ش، ص 334ـ 335؛ نیز رجوع کنید به معاصر، ج 2، ص1140ـ1141).

با حمایت وكلاى آذربایجان و بازاریان و مردم تهران، شاه ناگزیر به دستگیرى رحیم‌خان فرمان داد (رجوع کنید به كسروى، 1363ش، ص 348ـ349).

اندكى بعد مخالفان مشروطه در میدان توپخانه آشوبى برپا كردند و گروهى از آنان براى آزادى رحیم‌خان به عدلیه رفتند، اما او گفت: «مرا ملت بند كرده و باید ملت آزاد گرداند» (همان، ص 554). سرانجام آیت‌اللّه طباطبایى رحیم‌خان را به مجلس برد و او به قرآن سوگند خورد كه به قانون اساسى وفادار باشد و از تهران خارج نشود (ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 2، ج 4، ص 151)، اما در اردیبهشت 1326 با شتاب به قره‌داغ رفت و در راه، ضمن غارت اموال مردم، سیمهاى تلگراف را نیز پاره كرد. او سپس عریضه‌اى براى انجمن ملى تبریز نوشت و با ابراز پشیمانى از اعمال گذشته‌اش به قرآن سوگند خورد و خواستار بخشش گناهان خود شد. چند تن از نمایندگان انجمن به دیدارش رفتند و او قرآنى را مهر كرد و به تبریز آمد (ویجویه، ص 19؛ كسروى، 1363ش، ص 554ـ 555). رحیم‌خان هر روز در انجمن حاضر می‌شد و تقاضا می‌كرد كارى به او رجوع كنند كه بتواند گذشته خود را جبران نماید. سرانجام با توصیه انجمن ملى، مخبرالسلطنه هدایت، والى جدید آذربایجان، رحیم‌خان را مأمور دفع سالداتهاى روس كرد كه به مرزهاى ایران وارد شده بودند. رحیم‌خان با هشتصد تفنگ و دو عراده توپ و هجده هزار تومان خرج راه، روانه اهر شد (رجوع کنید به هدایت، ص 170؛ ویجویه، ص 19ـ20). در این هنگام محمدعلى شاه، كه قصد انحلال مجلس را داشت، با تلگرامى به رحیم‌خان دستور داد كه با سواران خود به تبریز حمله كند (ویجویه، ص 22). رحیم‌خان ابتدا بیوك‌خان را با هزار سوار روانه تبریز كرد، ولى وى با مقاومت مردم، به فرماندهى باقرخان شكست خورد. رحیم‌خان خود با 200‘ 1سوار عازم تبریز شد و پس از غارت روستاهاى اطراف تبریز، راه ورود آذوقه به شهر را بست، در نتیجه نان در شهر كمیاب شد. جنگ میان مشروطه‌خواهان به رهبرى باقرخان و ستارخان، و رحیم‌خان از 23 جمادی‌الاولى 1326 آغاز شد و مجاهدین در 15 جمادی‌الآخره به باغ شمال، محل اقامت رحیم‌خان، حمله بردند. سواران رحیم‌خان سراسیمه گریختند و خود او به باغ بانك روس پناه برد، ولى بازهم دست از محاصره شهر برنداشت و براى مجاهدین پیام فرستاد كه یا تسلیم شوند یا شهر را به توپ خواهد بست (رجوع کنید به همان، ص 24ـ42؛ كسروى، 1363ش، ص 696ـ704، 711ـ 720، 735). در اواخر جمادی‌الآخره 1326 محمدعلى شاه، عین‌الدوله* را به حكومت آذربایجان منصوب كرد. عین‌الدوله قصد داشت جنگ تبریز را با مسالمت خاتمه دهد، اما مذاكره او با اعضاى انجمن ملى، كه خواستار مجازات رحیم‌خان بودند، به نتیجه نرسید و پس از حدود یك ماه، جنگ از سرگرفته شد. مرتضى قلی‌خان اقبال‌السلطنه ماكوئى، حاكم ماكو، هم سه هزار سوار به یارى رحیم‌خان و نیروهاى دولتى فرستاد (رجوع کنید به ویجویه، ص 42، 95). رحیم‌خان، كه از مقاومت مردم تبریز و جنگ بی‌نتیجه ناامید شده بود، از شاه تقاضاى مرخصى كرد. محمدعلى شاه پذیرفت ولى به او دستور داد راه قره‌داغ را ببندد و اجازه ورود آذوقه به تبریز را ندهد. رحیم‌خان همچنین به دستور عین‌الدوله راه الوار را نیز براى جلوگیرى از حمل آذوقه به تبریز بست. ستارخان به الوار حمله كرد، اما شكست خورد و رحیم‌خان شهر صوفیان، در شمال غربى تبریز، را نیز تصرف كرد (كسروى، 1363ش، ص 793، 846ـ847).

با بروز قحطى در تبریز و با وساطت كنسولهاى روس و انگلیس شاه دستور داد راه را باز كنند. رحیم‌خان با سواران خود به اهر بازگشت و به چپاول كاروانها پرداخت و كالاهاى چند بازرگان روس را نیز غارت كرد. سربازان روس به بهانه حفظ‌جان اتباع خود در 6 ربیع‌الآخر 1327، از مرز گذشتند و رحیم‌خان را بازداشت كردند. وى روز بعد، با ضمانت یكى از بازرگانان اهر، آزاد شد (ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 2، ج 5، ص 389؛ كسروى، 1355ش، ص 85؛ همو، 1363ش، ص 888، 890).

پس از خلع محمدعلى شاه از سلطنت (1327)، رحیم‌خان، كه همچنان با مشروطه‌خواهان دشمنى می‌ورزید، در اردبیل آشوب كرد. در جنگى كه بین ستارخان، كه حاكم اردبیل شده بود، با رحیم‌خان و متحدانش در گرفت، ستارخان به سختى شكست خورد (كسروى، 1355ش، ص 84ـ85؛ ملكزاده، ج 6، ص 1303ـ 1305). سپس حكومت مركزى سپاهى مركّب از سواران بختیارى، مجاهدین و قزاق را به جنگ رحیم‌خان فرستاد. این‌بار رحیم‌خان شكست خورد و به روسیه گریخت (رجوع کنید به هدایت، ص 199؛ ملكزاده، ج 6، ص 1304). دولت ایران از روسیه خواستار دستگیرى و استرداد او و بستگانش شد، اما روسیه نپذیرفت و اجازه داد او آزادنه در قفقاز زندگى كند (كسروى، 1355ش، ص 114).

سرانجام رحیم‌خان در 1329 به قره‌داغ بازگشت و از مخبرالسلطنه امان خواست. مخبرالسلطنه او را به تبریز دعوت كرد و در ارگ تبریز تحت‌الحفظ نگاه داشت (هدایت، ص 220؛ كسروى، 1355ش، ص154ـ155). در همین زمان، محمدعلى شاه كه در اندیشه بازگشت به سلطنت بود، عده‌اى از سران عشایر كرد و شاهسون را گرد آورد. بیوك‌خان، پسر رحیم‌خان، نیز به آنان پیوست. دولتیان به رحیم‌خان اصرار كردند به پسرش دستور دهد به كمك حكومت مركزى بیاید و به مستبدان ملحق نشود، اما رحیم‌خان نپذیرفت. آخرین‌بار حاج‌میرزا آقا بلورى، دستیار ایالت، با او صحبت كرد و چون نتیجه نگرفت، دستور اعدام رحیم‌خان را داد. در 17 رمضان 1329 رحیم‌خان در یكى از راهروهاى ارگ تبریز با شلیك گلوله اعدام شد (ثقةالاسلام، تعلیقات فتحى، ص506، ش215؛ كسروى، 1355ش، ص207؛ بامداد، ج 1، ص 507).

منابع : مهدى بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجرى، تهران 1347ـ1351ش؛ علی‌بن موسى ثقةالاسلام تبریزى، مجموعه آثار قلمى ثقةالاسلام شهید تبریزى، چاپ نصرت‌اللّه فتحى، تهران 1355ش؛ احمد كسروى، تاریخ مشروطه ایران، تهران 1363ش؛ همو، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تهران 1355ش؛ حسین محبوبى اردكانى، تعلیقات حسین محبوبى اردكانى بر المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج 2، تهران : اساطیر، 1368ش؛ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران 1352ـ1353ش؛ مهدى ملكزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران 1363ش؛ محمدبن على ناظم‌الاسلام كرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، چاپ علی‌اكبر سعیدى سیرجانى، تهران 1362ش؛ محمدباقر ویجویه، تاریخ انقلاب آذربایجان و بلواى تبریز، چاپ على كاتبى، تهران 1355ش؛ مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران 1363ش؛

رحیم خان که مورد حمایت روسها بود با سران شاهسون متحد شد و قرار گذاشتند ابتدا به اردبیل حمله کنند، ستارخان را دستگیر نمایند و بعد به تهران حرکت کنند و محمد علی میرزا را از سفارت روس بیرون آورند و به تخت بنشانند. ستارخان از تمام این توطئه ها بی خبر بود و اعتنایی به حمله دشمنان نداشت. اما خبرهای زیادی که از زیادی افراد دشمن رسید او را متوجه ساخت که با سیصد نفر نمی توان در برابر سیلاب سواران ایستادگی کرد. خاصه آنکه اردبیل بعنوان شهری کوچک مواضع دفاعی نداشت. از اینرو ستارخان به والی تلگراف زد که هرچه زودتر سپاه و تجهیزات بفرستند. اما هدایت پاسخ داد رحیم خان بیمار است و از کنسولگری روس پزشک برایش فرستادند. پس یک چنین بیماری چگونه می تواند به اردبیل حمله کند؟ ستارخان خواست تلگراف دیگری مخابره کند ولی سیم ها قطع شده بود. زیرا متحدان نمی خواستند ستارخان با تبریز تماس داشته باشد.

در همان روزها حمله رحیم خان با بیش از ده هزار سوار آغاز گردید. ستارخان سنگرهایی ترتیب داده بود و با آنان می جنگید. سرانجام سواران بخشی از شهر را تصرف کردند و در آنجا سنگرهایی بر پا داشتند و به جنگ ادامه دادند. ستارخان و یارانش بناچار به دژ پناهنده شدند. چون سواران هدف اصلی شان غارتگری بود چندان مقید به فنون جنگی نبودند و چون ستارخان توپی هم با خود داشت می توانست گروه ها را از سنگرهای خود به پراکند. اما مشکل ا ین بود که ستارخان و یاران فشنگ نداشتند و اسبها نیز جو و خوراک نداشتند. حکمران اردبیل نیز بجای آنکه از شهر دفاع نماید به کنسولگری روس پناهنده شد و گروهی از همراهان ستارخان هم پس از تمام شدن فشنگ برای حفظ جان خود به کنسولگری پناه بردند. بیش از ده نفر از باقی ماندگان یاران ستارخان هم کشته شدند.

آوازه محاصره شدن اردبیل در روزنامه های لندن و روسیه منعکس شد. در نتیجه از تبریز باقرخان و از مراغه شجاع الدوله و از قفقاز و تهران سپاهیانی حرکت کردند. سپاهیان آذربایجان و قفقاز در سراب به هم رسیدند ولی کار اردبیل تمام شده بود. بالاخره ستارخان با وجود نداشتن فشنگ، ساده دلی نشان می داد که والی تبریز برایش فشنگ و لشکر می فرستد ولی یار محمد خان که همیشه با ستارخان با احترام رفتار می کرد در برابر ایستادگی وی بر او خروشید که می خواهی همین باقی مانده افرادت هم کشته شوند؟ با چه چیز می خواهی بجنگی. دستش را گرفت و به سوی اسبش کشید و پیش از سپیده دم که دشمنان در خواب بودند بسوی تبریز تاختند. نگهبانان بقیه را بیدار کردند و تیراندازی هایی هم شد ولی ستارخان و همراهان از تیررس آنان دور شده بودند. 

تصرف اردبیل وسیله رحیم خان و سران شاهسون موجب شد که شایع سازند آنان بزودی به تهران می روند و محمدعلی میرزا را از سفارت روس بیرون می آورند و بر تخت می نشانند. طرفداران استبداد می پنداشتند این برنامه عملی است و شایع کرده بودند که بین رحیم خان و ملا قربانعلی که زنجان را اداره می کند رابطه ای هست و برای این تصور در هیجان و شادی بسر می بردند. این ملا قربانعلی که بود و تمایلش چه چیز بود؟ ملاقربانعلی چند تن از سران مشروطیت زنجان را کشت و خود زمام اختیار شهر و اطراف آن را بر عهده گرفت. او در آن هنگام نود سال داشت و چون توانایی کارها را نداشت اطرافیانش پادویی می کردند. آنان حتی به عقل شان نمی رسید که در شهر و اطراف آن سنگرهایی به بندند که در برابر لشکر دولتی مقاومت نمایند. ملاقربانعلی نامی از محمدعلی شاه نمی برد و اطرافیانش می پنداشتند او برای دفاع از دین با مشروطه دشمنی می کند.

البته این شعارها که قوای متحد رحیم خان و شاهسون به تهران میروند و شاه مخلوع را دوباره به تخت می نشانند تحریک روس ها بود و روزنامه های فرانسوی و انگلیسی توطئه های روس ها را بر ملا می ساختند. روسها قول داده بودند همینکه اوضاع آذربایجان عادی شود لشکریانش که در همه جا به آزار مردم می پرداختند به روسیه باز خواهند گشت. دولت انگلیس هم سپاه دریایی را از جنوب ایران بیرون برد و انتظار داشت روس ها هم خاک ایران را مانند آن ها تخلیه نمایند. اما روس ها هر روز گروهی را تحریک می نمودند تا بهانه ای برای ماندن داشته باشند. بیهوده نبود که وقتی رحیم خان بیمار شده بود پزشک مخصوص کنسولگری تبریز را بدرمان او فرستادند..

پس از تصرف اردبیل روس ها به بهانه شورش شاهسون و قره داغی بر تعداد سربازان خود افزودند و روزنامه های روس فریاد بلند کردند که جان اتباع آنان در اردبیل در خطر است. دولت روس هم اعلامیه ای انتشار داد که خلاصه آن این است که «ایل های سرکش شاهسون که در نزدیکی قفقاز اقامت دارند در تاخت و تازهای پیاپی از آمد و شد کاروانی های راه آستارا و اردبیل و تبریز جلوگیری می کنند. رحیم خان هم به عنوان طرفداری از محمدعلی میرزا به بر هم زدن مشروطه به پا خاسته است. دولت ایران هم بواسطه بی پولی و نداشتن لشکر آراسته نمی تواند به حمایت مردم اردبیل برخیزد. کنسول روس ها با سربازان اندکی که از راه قفقاز وارد کرده اند برای حمایت جان تبعه های روس در اردبیل هستند. علت آوردن سرباز از قفقاز به این علت بود که اگر می خواست از تبریز سپاهیان خود را به اردبیل بیاورد بواسطه دوری راه چندین روز برای آمدن شان به اردبیل طول می کشید.» کاملا مشخص است که روس ها تعمداً سپاهیان خود را در تبریز نگاه داشته اند و به بهانه حفظ اتباع خود در اردبیل سربازان دیگری وارد کرده اند.

حیله دیگر روس ها این بود که درِ کنسولگری اردبیل را برای همه بازگذاشت. عده زیادی به آنجا پناه بردند. رحیم خان که کار خود را انجام داده بود حکمرانی از سوی خود در اردبیل گماشت و به منطقه خود، یعنی به قره باغ برگشت. شاهسون ها نیز از شهر بیرون رفتند و روس ها سه هزار و دویست سرباز تنها در اردبیل وارد کردند. این شهر کوچک مرکز سپاهی نشین روس ها گردید. روزنامه های روسیه اردبیل و اطراف آن را نا امن و دچار اغتشاش قلمداد می کردند و مخصوصاً روی ضعف دولت ایران که قادر به فرستادن لشگر به اردبیل نیست تأکید می کردند تا رحیم خان و سران شاهسون در قتل و غارت و اغتشاش بی باکانه عمل کنند.

بدستور انجمن ایالتی تبریز باقرخان سالارملی با جمعی از مجاهدان تحت فرمان خویش به سوی اردبیل حرکت کرد. او که از وضع داخل شهر آگاه بود در سراب اقامت کرد و صمدخان هم با لشکر خود در برابر او قرار گرفت. هدایت والی آذربایجان نیز رشیدالملک را که در نهان محرک رحیم خان بود مأمور کرد با رحیم خان و سران ایل شاهسون تماس بگیرد و آنانرا پند و اندرز دهد که دست از شرارت بردارند! رحیم خان برنافرمانی افزو د و رشیدالملک هم به یاری روس ها حاکم اردبیل شد.

دولت ایران با همه تنگدستی مالی نمی توانست تحمل کند که اشرار هموطنان آذربایجانی را مورد قتل و غارت قرار دهند و روس ها پیاپی بر تعداد سالدات های خود بیفزایند. سردار اسعد وزیر داخله از نهصد سوار بختیاری که در تهران بودند سیصد تن زیر فرمان جعفرقلی خان سردار بهادر و مسیو یپرم و سد تن مجاهد و دو دستگاه توپ شیندر باضافه دو دستگاه توپ ماکزیم به سوی اردبیل روانه کرد. این نیروی اندک نیمه آبان ماه از تهران بسوی زنجان براه افتاد. با وجود یاغی های اطراف ملاقربانعلی و ملاهای پرجوش و خروش که خود را نیرومند احساس می کردند یپرم خان به آسانی کار آنجا را سامان داد. ملاقربانعلی هم که یارانش بیش از ده ساعت قدرت مقاومت نداشتند بیاری مریدانش به جهان شاه خان در چند فرسنگی زنجان پناه برد. یپرم خان یکی از سردستگان مجاهدان را با سد تن به «کرکس» فرستاد تا ملاقربانعلی را بیاورند. جهان شاه خان امیر طایفه افشار آخوند را به مجاهدان داد که به زنجان آوردند. یپرم خان پرسش هایی از او کرد و ملا پاسخ می داد و از خود ترس و سستی نشان نمی داد. یپرم خان چگونگی را به تهران مخابره کرد و درباره آخوند کسب تکلیف نمود. پاسخ تلگراف او این بود که ملا قربانعلی رابه تهران روانه کنند.

جنبش مشروطه مانند آموزگاري خردمند ، قهرمانان زيادي را در دامن خلاق خود پرورده است. يكي از اين دليرمردان ابوالحسن خان نيساري معروف به امير حشمت مي‌باشد كه نام پرافتخارش چون خورشيدي درخشان تا ابدیت در آسمان تاریخ سرزمین ما نورافشانی خواهد کرد.

اگر چه مطالب جسته و گريخته‌اي درباره اميرحشمت و مبارزات قهرمانانه اش در كتابهاي تاريخ به چشم مي‌خوردولي متاسفانه تا حال شرح حال جامع و مستقلي درباره او انتشار نيافته است.(1)

اميرحشمت يكي از پيشتازان فراموش شده جنبش مشروطه و از همسنگران شيخ محمدخياباني و سرهنگ نوراله خان يكاني، ستارخان سردار ملي ، حيدرخان عمواوغلي ، كربلاي علي ميسيو و... مي‌باشد كه آگاهانه بيش از نيم سده در راه استقلال وطن اش و آزادي هم وطنانش مردانه جانبازي كرد و در عشق خود نسبت به عدالت اجتماعي و حق حاكميت مردم پايدار ماند . اميرحشمت در سال 1259 شمسي در تبريز  متولد شد. پدرش حاج محمدعلي بيك نام داشت كه از اهالي قراجه داغ بود . چون اميرحشمت سپاهيگري را دوست داشت، «نيساري»(2) را كه به معناي سپاهي است، براي نام خانوادگي خود برگزيد . وي گاهي خود را ابوالحسن محمدعلي زاده نيز ناميده است . نيساري قبل از انقلاب مشروطه در ارتش خدمت مي‌كرد و رياست افواج ايلات قره داغ را برعهده داشت . گويا در اين زمان بود كه به خاطر ابراز لياقت در انجام وظايف محوله لقب «سعيدالممالك» گرفت. سرانجام پس از پايان نبرد چهار روزه با روسها و شكست آنها در تبريز به «فاتح تبريز» ملقب شد.

اميرحشمت پس از اعلان مشروطيت به مشروطه خواهان پيوست و در اوج دشمني محمدعليشاه با مشروطه طلبان ، حفظ جان نمايندگان تبريز را در تهران به عهده گرفت و به هنگام به توپ بسته شدن مجلس ، همراه برادرش «مشكوت همايون» و دوش به دوش حاج ميرزا ابراهيم آقا نماينده تبريز در مجلس شوراي ملي و انجمن آذربايجانيان مقيم تهران مسلحانه به دفاع از مجلس پرداخت. پس از شكست مشروطه طلبان ، تحت تعقيب پليس محمدعلشاه قرار گرفت و مجبور شد مدتي در خانه دوست صميمي‌و همرزم خود اسماعيل خان يكاني مخفي شود. سپس به كمك يكي از خويشان اش بنام منتظم الدوله (دبيراسرار) از تهران بيرون مي‌آيد(3) و به زادگاه خود ـ تبريز ـ بر مي‌گردد و به مجاهدان ستارخان مي‌پيوندد.

چنان كه اشاره شد، اميرحشمت قبل از انقلاب مشروطه، صاحب مقامي‌در دستگاه نظامي‌قاجاريه بود، بنابراين در تبريز مورد سوء ظن «مركز غيبي» قرار گرفت و دستور توقيف اش صادر گرديد. از خانه اميرحشمت بيست و هفت قبضه تفنگ پنج تير و سلاح كمري كشف شد. وي اين اسلحه‌ها را همرا خود از تهران آورده بود. بالاخره پس از گفتگو و مذاكره سوء تفاهم برطرف گرديد و مورد اعتماد ستارخان قرار گرفت. نيساري در محاصره يازده ماهه تبريز مصدر كارهاي بزرگي شد و در ميان مردم محبوبيت شاياني كسب كرد.

چنانكه مي‌دانيم پس از آن كه محمد عليشاه با حمايت نيكلاي دوم، در تهران كودتا مي‌كند و مجلس را به ياري يكي از خادمان تزار ـ ژنرال لياخوف ـ به توپ مي‌بندد، تبريز مركز نهضت آزاديخواهي مي‌شود و نقش تهران را برعهده مي‌گيرد . بنابراين شاه ديكتاتور قاجار سعي مي‌كند آتش انقلاب را  در تبريز به دست هواداران خودكامگي و ايلات زير فرمان خود به خاكستر بنشاند، در جهت دستيابي به اين هدف شوم است كه وي مريد پر وپا قرص خود رحيم خان چلبيانلو را مامور سركوب آزاديخواهان تبريز مي‌كند و تلگراف زير را به اهر مخابره مي‌كند:« نصرت السلطان! به قسمي‌با مخالفان دولت سلوك نماتا ديرباز اهاي تبريز فراموش ننمايند. از قتل و سزاهاي عبرت آموز و خرابي خانه‌ها و تاراج شهر (تبريز) فروگذار مكن. نزد احدي مسئول نيستي!»(4).  رحيم خان چلبيانلو همراه با 1200 نفر سوار، يك فوج سرباز، دو عراده توپ عازم تبريز مي‌شود . هنگام حركت متملقانه به محمدعليشاه تلگراف مي‌كند:

به اقبال شاهنشه مرز و بوم                    نه باقر گذارم نه ستار شوم(5)

 در روز 11 جمادي الثاني 1326 هـ. ق. رحيم خان به تبريز مي‌رسد. پاخيتانوف كنسول روسيه تزاري به ياري سرسپردگان رژيم تزاريسم در تبريز سركردگان مجاهدان كوي‌هاي خيابان و مارالان را فريب مي‌دهد و آنان را راضي مي‌كند كه مانع ورود رحيم خان به داخل شهر نشوند و با وي به مقابله برنخيزند. بنابراين رحيم خان بدون هيچگونه مانعي با  دبدبه و كبكبه از محله خيابان مي‌گذرد و در باغشمال مستقر مي‌شود. وي كه خود را رستم دستان و سام نريمان مي‌پنداشت به مردم تبريز اولتيماتوم مي‌دهد: اگر چنانچه 90 نفر از سردستگان مشروطه طلب تبريز را دست بسته تحويل جلادان او ندهند، خاك اين شهر را به توبره خواهد كشيد و به كوچك و بزرگ و زن و مرد رحم نخواهد كرد. از جمله اين 90 نفر عبارت بودند از: شيخ محمدخياباني، اميرحشمت نيساري، كربلاي علي ميسيو، حاج علي دوافروش ، ميرزا آقا ناله ملت و...

چنانكه مي‌دانيم تبريز اولتيماتوم رحيم خان را به ريشخند مي‌گيرد. نتيجه آن كه وي از رادمران  و شيرزنان تبريز شكست مي‌خورد و با چشمان خون  گرفته و شرمنده راه اهر را در پيش مي‌گيرد. رحيم خان در اهر به ياغيگري مي‌پردازد و به موازات سياست توسعه طلبانه روسها كوس تجزيه آذربايجان را به صدا در مي‌آورد و «خود را حاكم مستقل كليه محال قره داغ معرفي مي كند و  هيچگونه جور و تعدي كه ساليان دراز بدان عادت كرده بود، فروگذاري نمي‌كند»(6) وي قسم ياد كرده بود: تا «جان در بدن دارم، نخواهم گذاشت كسي در هيچ جا اسم مشروطه ببرد و پيوسته در خدمتگزاري در راه پادشاه خودمان محمدعليشاه جان و مال خود را تصدق خواهيم كرد.»(7)

قواي دولتي به فرماندهي جعفرقلي خان سردار بهادر بختياري (فرزند سردار اسعد بختياري) و يفرم خان براي سركوبي رحيم خان از تهران رهسپار آذربايجان مي‌شوند. ستارخان نيز باقرخان سالار ملي و امير حشمت نيساري را براي ياري دادن به اردوي تهران به سوي اهر گسيل مي‌داد.

منبع: وب سایت شرکت کناف تبریز - ۲۵/۰۹/۹۱


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1140

Trending Articles